معنی (بعقیده قدما) عنصراسمانی، اتر، اثیر، جسم قابل , ارتجاعی کهفضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر , کردناشخاص بکار می رود کردهو وسیلهانتقال روشنایی و گرما میشود، مایع سبکی , کهاز تقطیر الکلو جوهر گوگردبدست میایدو برای بیهوش ,, معنی (بعقیده قدما) عنصراسمانی، اتر، اثیر، جسم قابل پ ارتجاعی کهفضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر پ کردناشخاص بکار می رود کردهو وسیلهانتقال روشنایی و گرما میشود، مایع سبکی پ کهاز تقطیر الکلو جوهر گوگردبدست میایدو برای بیهوش پ, معنی (furdbi rbkا) ujwcاskاjd، hc، اedc، [sk rاfg , اcت[اud litqاmpتd tmاwg kdاj vch ا[sاk cا /c , lcbjاaoاw flاc kd cmb lcbim msdgiاjتrاg cmajاdd m ;ckا kdamb، kاdu sfld , liاx تrzdc اglgm [mic ;m;cbfbsت kdاdbm fcاd fdima ,, معنی اصطلاح (بعقیده قدما) عنصراسمانی، اتر، اثیر، جسم قابل , ارتجاعی کهفضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر , کردناشخاص بکار می رود کردهو وسیلهانتقال روشنایی و گرما میشود، مایع سبکی , کهاز تقطیر الکلو جوهر گوگردبدست میایدو برای بیهوش ,, معادل (بعقیده قدما) عنصراسمانی، اتر، اثیر، جسم قابل , ارتجاعی کهفضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر , کردناشخاص بکار می رود کردهو وسیلهانتقال روشنایی و گرما میشود، مایع سبکی , کهاز تقطیر الکلو جوهر گوگردبدست میایدو برای بیهوش ,, (بعقیده قدما) عنصراسمانی، اتر، اثیر، جسم قابل , ارتجاعی کهفضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر , کردناشخاص بکار می رود کردهو وسیلهانتقال روشنایی و گرما میشود، مایع سبکی , کهاز تقطیر الکلو جوهر گوگردبدست میایدو برای بیهوش , چی میشه؟, (بعقیده قدما) عنصراسمانی، اتر، اثیر، جسم قابل , ارتجاعی کهفضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر , کردناشخاص بکار می رود کردهو وسیلهانتقال روشنایی و گرما میشود، مایع سبکی , کهاز تقطیر الکلو جوهر گوگردبدست میایدو برای بیهوش , یعنی چی؟, (بعقیده قدما) عنصراسمانی، اتر، اثیر، جسم قابل , ارتجاعی کهفضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر , کردناشخاص بکار می رود کردهو وسیلهانتقال روشنایی و گرما میشود، مایع سبکی , کهاز تقطیر الکلو جوهر گوگردبدست میایدو برای بیهوش , synonym, (بعقیده قدما) عنصراسمانی، اتر، اثیر، جسم قابل , ارتجاعی کهفضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر , کردناشخاص بکار می رود کردهو وسیلهانتقال روشنایی و گرما میشود، مایع سبکی , کهاز تقطیر الکلو جوهر گوگردبدست میایدو برای بیهوش , definition,